بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (3)
بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (3)
بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (3)
نويسنده: دکتر پرويز رستگار
استاديار دانشگاه کاشان
استاديار دانشگاه کاشان
2ــ3.فرازها و فرودهاي نقل و نشر حديث اهل سنت
هر چه آن رويکرد نخست، گفت وگوي حديث را کاري سياسي و پرهيز کردني نشان مي داد که داغ و درفش سياست را به گناه پانهادن در خط قرمز حکومت خلفاي راشد در پي داشت، رويکرد دوم که در آن، دغدغه ي پاسداشت آثار به جا
مانده از بازپسين فرستاده ي خدا(ص) و ديني که او و يارانش برايش آن همه جان فشاني کرده بودند، جايي نداشت، چنان سياست درهاي گشاده اي براي نقل و نشر حديث در پيش گرفت که هر که هر چه خواست، با محدث خواندن خود، گفت و پراکند(ذهبي، 1402ق، ج5، ص334) و سيلابي بنيادکن از اين دست: «قال رسول الله» و «قال ...» ها به راه افتاد(مزي، 1413ق، ج26، ص433) که اندک اندک فرمانروايي دلسوز چون عمر بن عبدالعزيز را به گردآوري احاديث نبوي و جمع کردن آن جمع پريشان و محدثاني چون زهري را به مسند کردن همان احاديث و رها کردنشان از دام ارسال واداشت(ذهبي، همان، صص328،334ــ 335و 347/مزي، همان، صص434و 437).
چنين رويکرد هر چند خجسته، اما بسيار دير هنگام که آهنگ پالايش سخنان و نشانه هاي به جا مانده از پيامبر خدا(ص) و نيز پيرامونيانش را از آن همه آلودگي ها و پلشتي هاي راه يافته به جهان نقل و نشر حديث نبوي کرده بود، با خود دغدغه ي بازشناسي راويان شايسته و راستگو از ديگران را هم داشت و هم از اين رو کساني چون مالک بن انس، پايه گذار علم رجال در مدينه(ابن حبان، 1401ق، ج7، ص 459) يا شعبة بن الحجاج، بنيانگذار اين دانش در عراق يا در جهان اسلام شدند(مزي، 1408ق، ج12، ص494/ابن حجر عسقلاني، 1325ق، ج4، ص345)؛ با اين همه، چون چندين دهه پس از درگذشت پايه گذشت پايه گذاران دانش سبک و سنگين کردن راويان حديث، گردآورندگان صحاح ششگانه ي اهل سنت و پيشاپيش و شتابان تر از همه شان، ابوعبدالله بخاري ــ از راه رسيدند و دامن پشتکار به کمر زده، در پي پالايش حديث و گردآوردنشان برآمدند، با شماري انبوه و تاب فرسا از «قال»، «سمعت»، «حدثني» و ...رويارو شدند که چونان سيلي رها شده از پشت آب بندي بزرگ، پر انرژي به هر سوي جهان آن روز اسلام، راه يافته، همه ي خاکريز و فيلترهاي پيشگيرنده را در هم شکسته بود.
بخاري پس از شانزده سال تکاپو، صحيح خود را با زير و رو کردن ششصد هزار(ذهبي، 1406ق، ج12، صص 405و 415/ابن خلکان، 1364، ج4، ص190/ابن اثير جزري، 1403ق، ج1، ص186/ابن حجر عسقلاني، [بي تا]، ص7) و مسلم نيز پس از پانزده سال تلاش، صحيح خود را با وارسي سيصد هزار حديث نوشت(ذهبي، همان، ص565/ابن اثير جزري، ص188/ابن خلکان، همان، ج5، ص194، حاجي خليفه، [بي تا]، ج1، ص 555) و روزگار ديگر«صاحبان صحاح سته» نيز خوش تر از اين نبود!
بدين ترتيب، ارسال سند که تا ديروز با سياست درهاي باز امويان بر روي محدثان گشوده شده بود و کاري روا و روزمره بود، جاي خود را در فرداي جهان فرهنگ و دانش، به اسناد حديث داد که رويکردي گريزناپذير شده بود و اندک اندک، راه تندروي و سختگيري را در پيش مي گرفت و اين، داستان هميشگي توده هاي مردمي است که يا در گرداب افراط دست و پا مي زنند و يا در مرداب تفريط فرو مي روند!
3ــ3.تلاش و تکاپوهاي حديثي امام صادق(ع)
سالم و حماد بن عثمان فرمود: «سخن من سخن پدرم، سخن پدرم سخن پدربزرگم، سخن پدربزرگم سخن حسين، سخن حسين سخن حسن، سخن حسن سخن اميرالمؤمنين، سخن اميرالمؤمنين سخن پيامبر(ص) وسخن پيامبر(ص) سخن خداست» (کليني، 1405ق، ج1، ص53).
نيز يک بار ديگر و باز هم نزد گروهي از کوفيان، با شگفتي از داوري توده ي مردم ــ که گمان مي کردند دانش شان را از پيامبر خدا(ص) گرفته، آن را به کار بسته و راه يافته اند ــ فرمود: «اين مردم چگونه جزم انديشانه مي پندارند ما ــ با آنکه از خاندان و بازماندگان آن حضرتيم ــ دانش آن بزرگوار را فرا نگرفته ايم؟! چنين چيزي شدني نيست!» (شيخ مفيد، 1403ق، ص122ــ123).
اين فرموده ي بي پرده ي امام صادق(ع) براي کساني که همان سال ها و نيز سده هاي بازپسين، همواره در پي بهترين زنجيره ي راويان پي در پي و دست به دست هم داده و راستگو مي گشتند، مي توانست پايان راه جست و جو و آغاز آسودگي دل باشد؛ اما سوگمندانه و شگفتي آفرين، مدال زرين «اصح اسانيد» يا بر سينه ي «زهري از سالم، از پدرش، عبدالله بن عمر» يا «ابن سيرين از عبيده، از علي» يا «مالک از نافع، از ابن عمر» يا «اعمش از ابراهيم، از علقمه، از ابن مسعود» يا «زهري از امام سجاد، از پدرش، از علي» يا «شافعي از مالک، از نافع، از ابن عمر» دوخته شد(سيوطي، 1399ق، ص76ــ 78) و تنها حاکم نيشابوري، «اصح اسانيد اهل البيت» را هماني دانست که از زبان امام صادق(ع) گزارشش کرده ايم(سيوطي، همان، ص83). نسائي نيز «احسن الاسانيد» را چيزي نزديک به همان هايي دانسته است که کساني جز حاکم نيشابوري از آنها نام برده اند(مزي، 1413ق، ج26، ص435).
اگر آن سخن امام صادق(ع) به گوش مردم کوچه و بازار يا دانشور و
حديث مدار مي رسيد ــ که بي گمان رسيده و گزارش هم شده است(براي نمونه، ر.ک به: ابن عدي جرجاني، همان /ذهبي، 1402 ق ، ج6، ص257) يا اگر رسيده بود، پذيرفه مي شد ــ بايد تک تک گفته هاي آن جناب که داراي سندي بود که همه ي پا در ميانانش را افزون بر شيعيان، همه ي رجاليان اهل سنت هم ستوده اند و نمونه ي درخشان «سلسلة الذهب» بود، روي دست ها برده مي شد، اما تندروي در محور قرار دادن سند و پافشاري بر گريز ناپذير بودن ياد آوري اش هنگام بر زبان آوردن هر حديثي ــ حتي اگر گوينده اش کسي باشد که همگان او را «صادق» و «ثقه» بدانند ــ داستان را به جايي ديگر کشاند: امام صادق(ع) با آنکه کنار آن اعلان عمومي که گفتيم گاه به سليقه ي رايج روزگار خويش تن مي داد و چونان پدرش، سخنان خود را آراسته به نقل سندهايي «معنعن» مي کرد(براي نمونه، ر.ک.به: مجلسي، 1403ق، ج1، ص82، ح1، ص164، ح2؛ ص169، ح18؛ ج2، ص16، ح35؛ ص41،ح3، ص42،ح7، ص46، ح2و 3)، در بسياري از سخنان خويش، از بازگويي سند ــ سندي که آشکار بود و هر بار بر زبان آوردنش، کاري بيهوده، بدون تنوع، تکراري و اي بسا خنده آور مي شد ــ خودداري مي کرد و از راهي ميانبر، از کساني چون رسول خدا(ص) يا امام علي(ع) حديث مي گفت.
همچنين، آن بزرگوار به پشتوانه ي نسخه ها و دست نوشته هايي به جا مانده از نياکان ارجمندش، حديث مي گفت و پيدا بود که جز از پدر و پدربزرگش، رويارو چيزي از ديگر پدران خود نشنيده بود و آنچه از آنها باز مي گفت، پشت داده به همين نوشته هاي گران بها بود؛ کاري که در جهان گفت و شنيد حديث، بسي دور از «سماع» ــ بهترين روش به دست آوردن حديث ــ شمرده مي شد(ابن عدي جرجاني، همان /مزي، 1409ق، ج5، ص77/ذهبي، همان /ابن حجر عسقلاني، 1325ق، همان).
اين شيوه ي حديث گويي بر کساني که از قضا داوري برخي از آنها، نزد ديگر محدثان، تعيين کننده و سرنوشت ساز بود، گران مي آمد و بيرون از چارچوب ها و قواعد پذيرفته شده ي بازي نقل حديث به شمار مي رفت. ابوبکر بن عياش از امام صادق(ع) حديث نمي شنيد(مزي، همان /ابن حجر عسقلاني، همان، ص103/ابن عدي جرجاني، همان، ص131) و يحيي بن سعيد قطان ــ با آنکه خود از راويان آن حضرت بود(مزي ــ همان، ص76 و ج31، ص330/ابن حجر عسقلاني، همان، ص104)ــ در دل خود، کمي نسبت به آن جناب، احساس ناخوشايندي داشت(مزي، 1409ق، ج5، ص76/ابن عدي جرجاني، همان /ذهبي، [بي تا]، ج1، ص414/ همو، 1402ق، همان، ص256). همين سخن سربسته و واکنش نرم او بود که بهانه به دست بخاري داد تا با زير پا گذاشتن سخنان خود درباره ي پاره اي بدگويي ها که از راويان مي شود و روا يا شنيدني نيست، از آن بزرگوار در صحيح خود، روايت نکند(مزي، همان، ص97/ذهبي، همان، ص 269/ابن حجر عسقلاني، 1325ق، همان، ص103)؛ با آنکه همين بخاري از عثمان بن عمربن فارس که همان يحيي بن سعيد قطان او را نمي پسنديد، در صحيح خود، روايت کرده است!(مزي، 1413ق، ج19، صص461، 463و 464/ابن حجر عسقلاني، 1395، ج2،ص13).
همچنين با آنکه امام صادق(ع) حديث دراز دامان جابر بن عبدالله انصاري درباره حج را بر يحيي بن سعيد قطان املا کرده بود(مزي، 1409ق، ج5، ص76/ذهبي، همان، ص256)، اين راوي نامدار و استاد حديث يحيي بن معين، در گفت و گويي با اين شاگرد پرآوازه ي خود، تنها همان حديث املا شده را «چون مسند بود» ارزشمند ــ و طبعاً شايسته ي روايت از آن حضرت ــ مي دانست(مزي، همان، ص77/ذهبي، همان، ص257).
نسائي نيز از سفيان [بن عيينه](ر.ک.به: مزي 1413ق، ج24، ص356) گزارش کرده است که روش حديث گويي آن حضرت، مانند دو تن ديگر از محدثان، چندان محکم کارانه و برکنار از کم و کاست نبود(ذهبي، همان، ص91)؛ چنان که بصريان هم درست رويارو با کوفيان از شنيدن احاديث آن امام از زبان حفص ابن غياث، دوري مي کردند(مزي، 1409ق، ج5، ص77ــ 78/همو، 1403ق، ج3، ص279/ابن عدي جرجاني، همان/ذهبي، همان، ص257/همو، [بي تا]، همان).
با اين همه، مالک بن انس که جز از کساني شايسته ي اعتماد و «ثقه» روايت نمي کرد (ابن حيان، همان /ذهبي 1402ق، ج8، ص71ــ 73) و همگان او را در کار جرح و تعديل راويان، سختگير و دور از نرمش مي دانستند(مزي، 1413ق، ج27، ص111/ذهبي، 1402ق، ص73)، در نوشته نامدار خود، موطّأ به ويژه در کتاب الحج(ابن منجويه، 1407ق، ج2، ص221) از امام صادق(ع) چندين حديث آورد(ابن انس، 1406ق، ج1، صص336، 338، 364، 372(دو حديث)، 374، 385و 394/ابونعيم اصفهاني، 1409ق، ج3، ص199/مزي، 1409، ج5، ص77/همو، 1413ق، ج27، ص94/ذهبي، همان، ص49) و شافعي نيز با پا در مياني ابن ابي يحيي، از آن جناب، چهارصد حديث گزارش کرد(ذهبي، 1406ق، ج10، ص71/همو، 1414ق، مجلد حوادث و وفيات 201ــ210، ص336). ذهبي نيز به پشتيباني از آن حضرت، بر يحيي بن سعيد قطان و آنچه درباره ي امام صادق(ع) گفته بود، تاخت(1402ق، ج6، ص256) و ابن حجر عسقلاني هم به همين آهنگ و افزون بر آن، سخن ستايش آميز مالک بن انس را درباره ي آن جناب يادآوري کرد(1325ق، همان، ص104ــ 105)؛ اما ــ چنان که در دنباله ي اين نوشته هم خواهيم گفت ــ اين موضع گيري ها، نوشدارويي دير هنگام يا نابهنگام بود و نتوانست از آنچه هنگام زيست آن امام بر سر او و باورمندانش آمد و فضايي تيره و تار برايشان رقم زد، جلوگيري کند؛ چنان که نتوانست از نامهرباني هاي بسياري از آيندگان هم در کار
داوريشان درباره ي آن بزرگوار، پيش گيرد؛ با آنکه جا داشت سخنان جانبدارانه و نرمخويانه ي بخاري(ذهبي، همان، ج7، ص40)، ابن حيان(همان، ص97ــ 98) و ذهبي (همان، صص40ــ41و 49و ج6، ص35/همو، [بي تا]، ج3، ص551 و ج4، ص301) درباره ي کساني چون محمد بن اسحاق ابن يسار، عبدالملک بن ابي سليمان، هشام بن عروه و محمد بن زياد، درباره ي آن امام راستگو نيز گفته و شنيده و به کار بسته مي شد!
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}